در حال بارگذاری ...
سه‌شنبه 25 دی 1403

شهیدصدیقه رودباری

شهیدصدیقه رودباری

نام: صدیقه

نام خانوادگی:رودباری

نام پدر:رحیم

شماره شناسنامه:4181

محل تولدتهران 

تاریخ تولد:1340/12/14 

تاریخ شهادت:59/05/28

محل شهادت: تهران

 درچهاردهم اسفند 1340 درتهران به دنیا آمد و درخانواده ای مذهب تربیت و رشد یافت. همزمان با آغاز انقلاب اسلامی، صدیقه نیز به خیل خروشان انقلابیون پیوست.به خصوص،جمعه خونین17 شهریور نقطه عطفی در زندگی او بود.او آن زمان دوشادوش سایر خواهرانش در ابتدای صف، جلوی گلوله دژخیمان ایستاد و تا شامگاه همان روز به مداوا و جمع آوری زخمیان پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی،اقدام به تأسیس انجمن در دبیرستان خود نمود و فعالیتهایش منسجم ترشد.سپس به کردستان اعزام شد وآنجا را مرکز فعالیتهای گوناگون قرار داد.از قبیل تشکیل کلاس قرآن،زندانبانی زنان ضدانقلاب و فعالیت در مرکز مخابرات سنندج.

شهید صدیقه رودباری ساده می زیست.در عوض، با استفاده از حقوقش به خانواده های مستحق کمک می کرد.برادرشهید، محمودخادمی، فرمانده سپاه پاسداران بانه می گفت«آن قدر این خواهر فعال بود،که جای خالیش را شاید چندین نفرنتوانند پر کنند.» مردم بانه خصوصاً بزرگان این شهر مراسم تشییع بسیار چشمگیری برای شهید داشتند و مجلس ختم و ترحیم برای یاد بود آن شهید برگزار نمودند.

او با توجه به شرایط بسیارسخت کردستان درآن زمان دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد.

درتاریخ 28/مرداد/1359 پس از تعلیم سلاح به عده ای ازخواهران،متأسفانه با گلوله یکی ازآنها،که سلاحش را به سوی او نشانه گرفته بود، در سن 19سالگی به شهادت رسید و بسیاری را در سوگ رفتنش عزادارساخت.مردم بانه او را خواهرسیاهپوش و زینب زمانه می خواندند.شهید در یکی از نوشته هایش که در تاریخ 5/3/1359 نگاشته شده است می نویسد:

امشب در دلم غوغایی بپاست.غوغایی دل کندن و رفتن،رفتن و از خانه گسستن و از خانه و لذت این جمع بریدن می روم و خاطرات کودکی وخنده ها و گریه ها را در تو می گذارم.چرا که فرا را هم نباشد.می روم به خطه عاشورای ایران می پیوندم.

در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانم‌ها بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می‌آمد. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقان برایش پیغام فرستادند که اگر دستمان به تو بیفتد، پوستت را از کاه پر می‌کنیم...

۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صدیقه و دوستانش خسته از مداوای مجروحان و در حالی که پا‌به‌پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته و استراحت می‌کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفره‌شان شد. صدیقه او را می‌شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود. دخترک منافق به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیما گلوله‌ای به سینه‌اش شلیک کرد. پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند. پیکر نیمه‌جان صدیقه را به بیمارستان رسانند. او بیشتر از سه ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید. همانطور که در آخرین تماس تلفنی‌اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ‌گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است."