در حال بارگذاری ...
دوشنبه 24 دی 1403

اردوی راهیان نور برگزار شد

اردوی راهیان نور برگزار شد

اول سلام، مثل همیشه به نام تو . . .

بسم الله الرحمن الرحیم
   به نام خدایی که صاحب این روزهاست، بسم رب الفاطمه سلام‌‌الله‌علیها،
                                                                     و بسم رب الشهداء ...
   گاهی باید سفر کرد، دور شد از هیاهوی اغیار، ...
        گاهی باید هجرت کرد از خود به سوی سرزمین بی‌خودی، ...
             گاهی باید غرق شد در سیل کاروان نور ...
                  گاهی باید ... دل را به دریا زد و خود را به تلاطم حادثه افکند ...
                                      و در این میان دل را به وادی عشق رهسپار کرد ...
   وادی که سال‌هاست بی‌تاب آن است، ..
      دل را باید سپرد به سفر ناشناسی در راه‌های فراموش شده‌ی عشق‌بازی با حق ...
               باید راهی شد؛ حتی اگر شب و روز، شهادت بانوی دوعالم باشد ..

   کوله بارت را بر بند که راهی سفریم ..
وجودت را از هر چه غیر اوست خالی کن که هر چه خالی تر راهی شوی، بیشتر وجودت را پر می‌کنند .. راهی می‌شویم تا بچشیم قطره‌ای از دریای شهدا را ..

راهی می‌شویم، به نیابت از دو شهید گمنام دانشگاهمان، عملیات والفجر8 ؛ ..
رمز عملیات (سفر) : "یا زهرا" سلام الله علیها ؛ ..

حرف دل . . . 

یک وقت هست که به این در و آن در می‌زنی، .. بالا و پایین می‌روی تا به چشم شهدا بیایی ..اما؛ ..

یک وقت هست که آرام در مسیر نگاه شهدا می‌نشینی و خودت را در معرض نگاه شهدا قرار می‌دهی ببینی آیا تو عیار و لیاقت زائران شهدا شدن را داری؟؟ یا نه ..
دل در دلت بی‌تابی می‌کند که آیا شهدا مرا می‌پذیرند ؟؟ ..
چه شیرین است که شهدا با نگاهشان به تو چشم بدوزند و بعد از این نگاه عمیق ..
تو را برای زیارتشان بخوانند ...
امید بسته بودم نه به لیاقت خود، .. بلکه به حرمت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها
    او که بی‌تاب روضه‌هایش بودید و بر سر سربند مزین به نام او غوغا می‌کردید ..
  آی شهداء !! ..
ای کسانی که عند ربهم یرزقون را برای شما گفته‌اند؛ ...
        لقمه‌ای برای روح گرسنه‌ام می‌گیرید ؟! ...

منزل اول : اروند . . .

نام اروند را که می‌شنوی ناخودآگاه به یاد عملیات والفجر 8 می‌افتی؛ .. عملیاتی که دو یادگار از آن روزها در نزدیکی ما به تازگی خانه کرده‌اند ..
شهدایمان را می‌گویم ..
دلت را همراه من روانه کن!
روزها و شب‌ها را که مرور کنی می‌بینی که این روزها، روزهای داغ ریحانه رسول الله است، ..
نیت سفرمان را یادت بیاید به نیابت از شهدای گمنام دانشگاه است،‌ ..
به شهدایمان که فکر کنی می‌بینی آنها در عملیات والفجر8، اروند کنار، با رمز عملیات یا زهرا سلام الله علیها شهید شده‌اند، ..             عجیب نیست ! ..

زمین و زمان دست به دست هم دادند که من و تو اول سرزمینی که پا در آن می‌گذاریم وادی باشد که با تمام رنگ و بوهای سفرمان هم نوایی داشته باشد ..
 نمی‌دانم سفرت را با چه نیتی شروع کردی! .. اما این تنها اتفاق زیبای این سفر نیست .. با من بیا تا باز هم برایت بگویم .. این تازه اول راه بود ..
بوهای عجیبی از این سفر به مشام می‌رسد . . . شامه‌ات را تیز کن ! . . .

اروند را که بخوانی بوی شهادت می‌دهد ..
   اروند را که بنگری بوی شهدایی را می‌دهد که با موج آب به سوی گمنامی شتافتند ..
  
اروند رودی است ظاهری آرام دارد اما دلش غوغای امواج پرتلاطم است ..
   اروند رودی است که حامل تابلویی است که روی آن نوشته شده است : کربلا 600 کیلومتر، .. اروند رودی است که از کربلا می‌آید ..
اروند عجیب بوی "یا زهرا" می‌دهد .. یادت نرود ایام فاطمیه است! ..

 

منزل دوم : شلمچه . . .

هر وقت اسم شلمچه می‌آید ناخودآگاه یاد این شعر می‌افتی:
"اما میون جبهه‌ها، شلمچه بیشتر از همه
گرفته بوی فاطمه ..
ذکر لبا،‌ وقتی که یازهرا می‌شد
همه گره‌هامون وا می‌شد .."

چه خبر است در عالم که ما باید زمانی راهی این وادی مقدس شویم که نه تنها ایام بوی فاطمه می‌دهد، .. بلکه پرستوهای پرکشیده از این دیار نیز فاطمی باشند، .. و عاشق فاطمی، .. یادت نرود ایام فاطمیه است! ..

غروب باشد، آن هم غروبی که در آخرین‌های روزهای عمر مادر است ..
   خاک باشد، آن هم خاکی که از جنس بهشت است رو به خاک کربلا ..
      دل بی‌تاب باشد آن هم برای شهدا .. و من در چند قدمی مرز کربلا ..

و شهدا بی‌تاب مادر .. نجوای یا زهراهایشان را می‌شنوی؟! .. گوش کن!! ..
تو هم با آنها ذکر یا زهرا بگیر .. چند روزی بیشتر مهمان مادر نیستیم!! ..

منزل سوم : طلائیه . . .

"فاخلع نعلیک! إنّک بالواد المقدس طوی"
     سر در ورودی کربلای طلائیه ..

به اینجا که می‌رسم قلمم از کار می‌افتد .. از کجایش بگویم .. از شهدای عملیات خیبرش .. از حاج همتش .. از شهید خرازی‌اش .. از ..
به طلائیه که می‌رسی فقط کفش‌هایت را که کم است .. باید تمام خودت را رها کنی و دلت را بسپاری به دست شهدا .. صدای مجنون می‌آید ..

قدم‌هایت را آرام بر روی خاک‌های طلائیه بگذار که بال ملائک فرش آنجاست .. و این روزها بال ملائک زخمی تر است .. هم بخاطر شهدا و هم بخاطر مادر شهدا .. روزهای پایانی عمر مادر است .. یادت نرود! ایام فاطمیه است! ..

شهدا مجلس عزا برپا کردند .. دل بده به بزم عاشقی شهدا برای عزای مادر ..

منزل چهارم : مسجد جامع خرمشهر . . . 

سلام بر خرمشهر، ..
سلام بر مسجد جامع خرمشهر، ..
و سلام بر همه دلاورانی که این مسجد و همه خرمشهر، معراج شان شد، ..
و سلام بر همه جان های تابناکی که با جهاد خویش خرمشهر را به کربلا گره زدند.
ای گلدسته! تا آسمان خدا قد بکش برای اذان، بر فراز مسجد جامع خرمشهر ..
و اگر تیرها، هزار در هزار هم شد، مبادا از پا بنشینی .. یادمان نرود!
"خرمشهر را خدا آزاد کرد" ..

این جا خرمشهر، این جا مسجد جامع خرمشهر و من مطمئنم این مسجد، هزار در هزار نماز مقبول به آسمان فرستاده است و چنان می درخشد که چشم فرشتگان خدا را همواره به تماشا می خواند.
اینجا صدای شهید سید محمدعلی جهان‌آرا را می‌توان با گوش دل شنید ..

یادمان بماند، مراقب
    "خرمشهر ایمانمان"
                       باشیم ..

منزل پنجم : مزار علی بن مهزیار . . .

تا به حال عاشق و شیدای امام زمانت شده‌ای؟! ..
تا به حال آتش حرمان و دوری‌اش درونت را سوزانده؟! ..
تا به حال بی‌تاب دیدار مولایت شده‌ای، طوری که خواب و خوراک را از تو بگیرد؟! ..
تا به حال از درد دوری‌اش خواب از چشمانت ربوده شده، کامت تلخ شده، سینه‌ات سنگینی کرده، نفست تنگ شده؟! ..
اگر نه .. بدان "عاشق" نشدی! ..
شهدا عاشق بودند که هربار که به شهرشان برمی‌گشتند دلتنگ برگشتن بودن و تاب ماندن و نفس کشیدن در هوای شهری که "عاشق" امام زمانشان نیستند را نداشتند ..

امروز به زیارت عاشقی می‌روی که سالها دل داده‌ بود و بی‌تاب .. خواب از چشمانش ربوده شده بود در فراق مولایش .. نذر کرده بود چهل سال به حج تمتع برود تا چشمش به دیدار مولایش روشن شود .. حالا چرا مکه؟! ..
شنیده‌ای حج بر امام زمانمان واجب است ..
    شنیده‌ای بر حاجی واجب است در روز عرفه از اذان صبح تا اذان مغرب در عرفات بماند و از آنجا خارج نشود ..
          حال در تمام سال! یک روز هست که تو می‌دانی مولایت کجاست ..
و علی بن مهزیار عاشق و گرفتار .. هر سال راهی حج می‌شد .. به عشق مولایش ..
به سی سال نرسیده بود که ناامید شد و دلتنگ .. شبی در خواب دید که به او می‌گویند امسال به حج بیا! مولایت را خواهی دید ..
علی بن مهزیار راهی حج می‌شود .. بی‌تاب‌تر از همیشه .. امام وعده دیدار داده بود .. موعد سر می‌رسد، روز عرفه! .. و با راهنمایی فرستاده امام راهی خیمه امام می‌شود ..
بعد از این همه بی‌تابی! .. علی بن مهزیار چطور تا خیمه امام رفت .. چطور پرده خیمه امام را بالا زد .. چطور امام را دید .. خدا می‌داند ..
فکر می‌کنی وقتی امام را دید، امام در اولین کلام چه سخنی به علی بن مهزیار فرمود؟!.. باورت نمی‌شود که امام چه فرمودند! ..
امام رو به علی بن مهزیار کردند و فرمودند: دیر آمدی سراغ ما ؟! ..
علی بن مهزیار به امام گفت: آقاجانم من نشانی از شما نداشتم وگرنه زودتر به دیدار شما می‌آمدم ..
امام فرمودند: اگر بهتر بودی زودتر به تو نشانی می‌دادیم !! ..
مولایمان منتظر دیدار حضوری ماست ..
مَتی ترانا و نراک .. کی شود که ما همدیگر را ببینیم ..
وارد زیارت شدی، .. دلت که شکست، .. من درمانده را نیز دعا کن که از چشم مولایم نیفتم، ..
* * * * *
چه انتظار غریبی .. تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی .. عجیب تر که چه راحت نبودنت شده آسان .. فقط نشسته ایم و گفتیم .. خدا کند که بیایی ..


منزل ششم : فکه . . .

به اینجا که می‌رسم قلم در دستم باز می‌ماند، بغض گلو را می‌فِشُرد، اشک جاری می‌شود و اقرار می‌کنم که ناتوانم از بیان فکه ..
فکه، فکه، فکه، فکه، فکه .. و می‌خواهی تا آخر بنویسی فکه .. اولین قدم‌ها را که در رمل‌ها می‌گذاری بی‌اختیار یاد رمل‌های کربلا می‌کنی .. بوی شهادت عجیب اینجا را پر کرده است .. به هر سو نگاه می‌کنی بال و پر شهادت بازِ باز است! ..
قلب‌ فکه‌، میان‌ کانال‌ِ کمیل‌ جا ماند.
از فکه‌، فقط‌ باید در فکه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
سوغات‌ فکه‌، چه‌ می‌تواند باشد جز مُشتی‌ سیم‌ خاردار و رمل؟
فکه بوی شهید آوینی می‌دهد که گفت:
« مکه برای شما، فکه برای من! بالی نمی‌خواهم همین پوتین‌های کهنه‌ام می‌توانم به بهشت بروم »
در فکه‌ بود که‌ هر که‌ آرزو می‌کرد چونان‌ مادرش‌ مفقود بماند، پیکری‌ از او باز نیامد و گمنام‌ خفت‌ .. یادت نرود، ایام فاطمیه است! ..
فکه‌ را تنهایی‌ عشق‌ قداست‌ بخشیده‌.
مگر می‌شود فاطمه‌ دلش‌ در فکه‌ نسوخته‌ باشد؟
مگر می‌ شود مهدی‌ فاطمه‌ بر فکه‌ گذری‌ ونظری‌ نداشته‌ باشد؟
روی رمل‌ها که قدم برمی‌داری .. یادت نرود .. 
 
منزل هفتم : معراج . . .

شب شهادت است .. یا زهرا ..
امشب قلب شهدا عجیب گرفته ..
امشب بغض درون سینه سنگینی می‌کند ..
امشب خانه امیرالمومنین بی چراغ می‌شود .. و بچه‌ها عزادار مادر ..
اگر تمام خاک‌های مقدس را زیارت کردی، اینجا بزم عاشقی با خود شهداست! ..
اینجاست که می‌خواهی تمام عالم را بدهی و بیشتر در کنار پیکر مطهر شهدا بمانی! ..
کمی دلت را جلا بده .. آه .. اشک امان نمی‌دهد .. شهدا از غصه حضرت زهرا دق می‌کنند .. جان می‌دهند .. بی‌تاب می‌شوند ..
حالا به خودت نگاه کن! .. در چنین شب عزیزی مهمان خودِ خودِ شهدا هستی!! ..
این بزم و این میدان .. شهدای گمنام دانشگاه را فراموش نکن ..
امشب هم در جوار شهدا ذکر را فراموش نکن .. جهت تسلای قلب شهدا و به نیابت از شهدا .. 
   سلام الله علیها


منزل هشتم : هویزه . . .

شب، شب شهادت حضرت زهراست ..
هویزه با نام شهید علم‌الهدی عجین است؛ با خاطرات نبرد نابرابر عده‌ای محدود در مقابل لشگر تانک‌ها و به خون غلتیدن‌های جوانان مومن.
محمدحسین قدوسی، فرزند شهید قدوسی و نوه علامه طباطبایی بود. به سینه‌اش تیر خورده بود و داشت دست و پا می‌زد. رفتم کمکش کنم که دیدم دارد با خون سینه‌اش وضو می‌گیرد... مبهوت مانده بودم. گفت کمکم کن به حالت سجده بروم. پیشانی‌اش را بر خاک گذاشت و پر کشید.

منزل نهم : کانال کمیل . . .

نامش را شنیده‌ای؟! .. پرستوی کمیل .. شهید ابراهیم هادی ..
در جای جای کانال کمیل از هر کس که یاد کنی آخرش به ختم می‌شود به یگانه مرد گردان کمیل و حنظله .. کسی که پیکر شهدا را برگرداند اما .. خودش جاماند ..
جاماند تا مانند مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها گمنام بماند ..
روز، روز شهادت حضرت زهراست .. و ما در کانال کمیل .. ذکر "یا زهرا" می‌گیریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی .. که عاشق حضرت زهرا بود و برایش روضه می‌خواند ..
تابلو نوشته کانال کمیل :
« هر که شهید نشود ؛ لاجرم خواهد مرد ! »
آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله :

 

منزل دهم : دوکوهه . . .

دو کوهه السلام ای خانه عشق! ..
اینجا زمین نیست، قطعه‌ای از آسمان! ..
نمی‌دانم چون شام غریبان است اینگونه اینجا غم و غربت دارد یا همیشه این همه بغض اینجا بر دل می‌نشیند .. نماز را در حسینیه حاج همتی بخوانی که سال‌ها رزمندگان اسلام و کبوتران وادی شهادت نماز خواندند .. و بیایی بنشینی روی خاک‌های دوکوهه .. و بشنوی از همهمه و شیدایی در این مکان لا مکان و الهی .. هنوز صدای گام‌های شهدا در صبحگاه که در حیاط دوکوهه می‌دوند به گوش می‌رسد .. خوب گوش کن !! ..
و قرار است امشب ..
و قرار است امشب سفری عجیب و کوتاه داشته باشیم به درون خودمان ..
نمی‌دانم اسمش را تا به حال شنیده‌ای؟؟ .. "گردان تخریب" ! ..
بی‌تابم و دلتنگ برای شب رفتن به گردان تخریب ..
در راه رسیدن به تخریب رمز را فراموش نکنی
کلام آخر . . .

اینجا می‌شود به اوج رسید، اینجا می‌شود در قعر خود فرو رفت،
اینجا می‌شود به خود پرداخت و از خود رها شد ..
اگر می‌خواهی ملحق شوی باید شهید شوی !! که غیر شهدا را از این نردبان راهی نیست ..
  باید شهید شوی !!
چه خوب گفت تابلو نوشته کانال کمیل:
" هر که شهید نشود لاجرم خواهد مُرد "

باید راهی شد، جان داد،‌سر سپرد، فدا شد، آن هم برای کسی که اقرب الینا من حبل الورید است ... قریب غریب در وانفسای نفس، گم شده‌ای که باید آن را پیدا کرد پیش از آنکه مرگ ..
باید شهید شد! بیچاره آنکه جز شهادت بار سفر بربندد و بانگ الرحیل را لبیک گوید ..
باید سفر کرد، از خود به غیر خود؛

باید بار سفر را بست که اگر درنگ کردی فرصت را از دست دادی! اکنون که درجوار پیکر سال‌ها زیر خاک‌مانده‌شان هستی دست به دامانشان بیفکن و تمانا کن از عمق وجود! شاید سر ریسمان را به تو نشان دادند و تو نیز راهی شدی! .. بخواه چراغ وجودشان راه را برایت روشن نگه‌دارند تا شاهراه را گم نکنی!
شاهراه شهادت ..